پابرهنگان

پابرهنگان

لذت دوستی با پابرهنگان در این است که مطمئنی ریگی به کفش خود ندارند...

طبقه بندی موضوعی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نقد فیلم» ثبت شده است

هرچه سینمای ایران می‌کشد از فیلمنامه است و نداشتن قصه و این بلا گریبان‌گیر اکثر قریب به اتفاق تولیدات سینمایی ماست. تنگه ابوقریب هم متاسفانه به این ضعف مبتلاست. فیلم نه قصه دارد و نه دقیقاً مشخص است که چه اتفاقی قرار است بیفتد. تا اواسط فیلم هیچ کشش و تعلیقی نیست و صرفاً اتفاقات ریز و بی‌ربط به هم را می‌بینیم که تلاش شده به هم پیوند بخورند. نه اینکه بعد از آن هم تعلیق ایجاد شود، نه! فقط شما را پای فیلم می‌نشاند تا تمام شود و ذهن شما درگیر هیچ اتفاق یا کنشی نمی‌شود.

اصولاً با ساختن فیلم از یا درباره جنگ، یا باید حماسه‌ای به تصویر کشیده شود و یا تاثر و احساسات مخاطب درگیر شود و یا زشتی و تلخی جنگ نشان داده شود و یا اگر جنگی مثل دفاع مقدس ما در میان است، نگاهی معنویت‌گرا تقویت شود. به جرات می‌توان گفت تنگه ابوقریب هیچکدام از این کارها را نمی‌کند و صرفاً دوربینی روی دست است تا چند ساعت از یک نبرد را به ما نشان دهد. اضافه کنید دیالوگ‌های بعضاً کلیشه‌ای و شعاری که همه مخاطبان خود را در سن و حد «علی» فرض گرفته و تلخی و زشتی جنگ را کاملاً سطحی شده ارائه می‌کند.

از طرفی حتی بار دراماتیک فیلم هم به شدت ضعیف است و جز در چند صحنه پایانی نمی‌تواند احساسات مخاطب را برانگیزد. به خصوص صحنه شهادت مجید که ناباورانه ساده و مصنوعی و بی‌احساس است. مشخص نیست که چرا انقدر دیر موسیقی متن وارد فیلم می‌شود و درواقع از زمان پخش موسیقی در دقایق پایانی است که فیلم از حالت مستند خارج شده و جنبه درام و حماسه به خود می‌گیرد.

تعجب من از حجم تعریف و تمجیدی است که از فیلم شده است، در حالی که فیلمی متوسط و غیرحرفه‌ای در ژانر جنگ است. بهرام توکلی که اولین کار جنگی خود را تجربه کرده، هنرش را بیشتر خرج شلوغ بازی کرده است و آنقدر تند و از این شاخه به آن شاخه جلو می‌رود تا مخاطب متوجه ضعف‌ها و باگ‌های اساسی فیلم نشود. حتی خشونتی هم که می‌خواهد از جنگ نشان دهد، تکراری است و کپی برداری از چند فیلم هالیوود است که به نظرم به جز صحنه دختری که پدر و مادرش نیستند و کمی هم بدن‌های شیمیایی شده مردم و رزمندگان، باقی سکانس‌ها و صحنه‌ها تاثیری در مخاطب ندارند.

تنگه ابوقریب فیلم پرهزینه و پرزحمتی است، اما افسوس که نتوانسته قصه‌ای را درون خودش جای بدهد. هرچقدر هم بگویند مقصود فیلم روایت یک روز و یک نبرد و... بوده، چیزی جز توجیهات غیرقابل قبول نمی‌نماید و سینمای بدون قصه سینمای ناقص و بی‌معنایی است، حتی اگر مستندی از یک روز نبرد در برابر دشمن باشد.  

از نقاط قوت تنگه ابوقریب یکی این است که فیلم رزمندگان و سربازان است و نشان می‌دهد که مقاومت کار یک نفر و یک فرمانده نبود و همه در یک خط مقابل تجاوز دشمن ایستادند. از فیلمبرداری عالی و خیره کننده خضوعی ابیانه هم نمی‌توان گذشت و اهل فن می‌دانند این فیلمبرداری چه زحمت و جهادی طلبیده است.

با تمام ضعف‌ها و کاستی‌ها تماشای تنگه ابوقریب را توصیه می‌کنم، هرچند با ندیدنش هم چیزی را از دست نداده‌اید.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۷ ، ۱۱:۵۷
احسان عابدی

نگاهی به فیلم سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزوری

فیلم سه بیلبورد اتفاق عجیب و شاهکارگونه‌ای ندارد، الا یک فیلمنامه فوق‌العاده و البته بازی تماشایی فرانسیس مک دورمند در نقش میلدرد هیز.

پس اگر دنبال هیجان یا معما یا فیلم جنایی هستید سه بیلبورد را نبینید! 

اساس فیلم مارتین مک دونا بر دو چیز است؛ یکی نمایشی از زندگی نکبت‌بار مردم آمریکا و پوچی و بی‌غایتی آنها.به طوری که هیچ‌کس در این شهر خوشحال نیست، هیچ‌کس زندگی باب میلی ندارد. همه غمناک و شکست‌خورده‌اند و زندگی بی‌آینده‌ای را سپری می‌کنند. 

 موضوع دیگر به چالش کشیدن قضاوت نسبت به دیگران است و اینکه چقدر انگاره‌های ما از دیگران درست است؟ شخصیت‌های اصلی فیلم نسبت به یکدیگر انگاره‌ای ساخته‌اند و وقتی به اشتباهات‌شان در این انگاره‌سازی از دیگران پی می‌برند دچار تحول می‌شوند. 

 میلدرد زنی است که درباره پرونده قتل دخترش نسبت به ویلبی رئیس پلیس شهر بدبین است و این شروع جنگ قضاوت‌هاست.  او بعد از خواندن نامه ویلبی پس از خودکشی و دانستن اینکه او پول کرایه بیلبوردش را داده ذهنیتش فرق می‌کند. وقتی می‌فهمد شوهر سابقش بیلبوردها را آتش زده نه پلیس و وقتی پس از آتش زدن ایستگاه پلیس می‌بیند دیکسن سوخته اما تلاش کرده پرونده دخترش را از آتش نجات دهد نظرش راجع به او و سایر پلیس‌ها تغییر می‌کند. دیکسن هم با خواندن نامه ویلبی که او را به کنار گذاشتن نفرت وصیت کرده متحول می‌شود. {مک دونا برای ایجاد تحول، ویلبی را قربانی می‌کند و می‌کشد تا دو نفر دیگر را نجات دهد}

اما نویسنده و کارگردان فقط شخصیت‌های داستان را بازی نمی‌دهد، بلکه شما را هم به بازی می‌گیرد! او ثابت می‌کند که شما هم در قضاوت به شدت اشتباه می‌کنید. شما نمی‌دانید میلدرد را یک زن خشن و خطرناک بدانید یا بیمار روانی؟ مادری که با حس مادرانه دنبال تقاص خون دخترش است یا کسی که خواهان عدالت و اجرای قانون است نه چیز دیگر؟ چطور زنی که لبخند نمی‌زند و ایستگاه پلیس را آتش می‌زند، می‌تواند با دمپایی‌های عروسکی‌اش یک دیالوگ دو طرفه با لحن طنز اجرا کند؟ یا با یک آهو سر درددل باز کند و اشک بریزد؟ حتی اجازه نمی‌دهد بتوانید درباره دیکسن و ویلبی هم قضاوت دقیقی داشته باشید که چطور آدم‌هایی هستند؟

پایان باز فیلم هم دقیقا شما را به تردید می‌اندازد که دیکسن و میلدرد چه تصمیمی می‌گیرند؟ جوان ناشناس مظنون را می‌کشند یا نه؟! و اصلا نظرشان درباره این جوان و ارتباطش با قتل دختر میلدرد چه می‌شود؟

️سه بیلبورد فیلمی قابل پیشنهاد است. هم تصویری از جامعه آمریکا و رفتار پلیس با مردم می‌بینید و هم ذهن‌تان قلقلک می‌شود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۵۵
احسان عابدی

داغونیم اما پشیمان نیستیم!

فیلم سینمایی  Thank You for Your Service یا از خدمات‌تان متشکریم کاری است از #جیسون_هال #jason_hall که تولید 2017 است و درباره مشکلات روحی و روانی سربازان ارتش امریکا در جنگ عراق است.

در این فیلم سربازانی که در عراق می‌جنگیده و ماموریت‌شان بمب‌یابی و خنثی‌سازی بمب بوده است، برای مرخصی به امریکا برمی‌گردند. مشکل از بدو ورود به فرودگاه شروع می‌شود. وقتی همسر و دختران یکی از سربازان کشته شده یقه گروهبان شو را می‌گیرد و می‌پرسد «شوهرم چطور مرد؟ تو اونجا بودی؟ او مثل یک قهرمان مرد؟»

تمرکز فیلم روی سه سرباز است. یکی ویل است که وقتی به خانه برمی‌گردد می‌بیند همسرش نیست و وسایل خانه را هم فروخته و جواب تلفن را هم نمی‌دهد. او پس از پیدا کردن همسرش و جر و بحثی با او سریع اقدام به خودکشی با اسلحه می‌کند.

سولو سرباز دیگری است که خود را مسبب کشته شدن همرزمش می‌داند و صحنه و بوی سوختن همرزم مدام آزارش می‌دهد. او روانی و  معتاد  شده و شرایط بحرانی برایش پیش می‌آید. در حدی که حافظه‌اش به شدت هم ضعیف می‌شود. سولو طعمه یکی از باندهای قاچاق اسلحه می‌شود و به کمک آدام شومن راهی بیمارستان روانی می‌شود تا بهبود یابد.

دیگری آدام شومن است که می‌توان او را شخصیت اصلی فیلم دانست. شومن متخصص پیدا کردن بمب است. به قول رفقایش او بمب را نمی‌بیند، بلکه بو می‌کشد!

در یکی از ماموریت‌ها آدام تشخیص می‌دهد بمبی در یک ساختمان است و وقتی بالا می‌روند، چیزی پیدا نمی‌کنند اما یکی از سربازان به نام ایموری از ناحیه سر مورد اصابت تک تیرانداز واقع می‌شود. شومن برای نجاتش او را به پشت می‌گیرد و از پله‌ها پایین می‌آید، در حالی که خون سر ایموری صورت شومن را آغشته می‌کند و حتی وارد دهانش می‌شود، به دلیل سنگینی و تندی پله‌ها، رهایش می‌کند.

ایموری فلج می‌شود اما زنده می‌ماند و شومن خودش را مسبب مجروحیت می‌داند. از طرفی عذاب وجدان دارد چون «داستر» که کشته شده، به جای او سر پست رفته و در واقع به جای او کشته شده است.

 

فیلم یک درام است از مشکلات سربازان ارتش امریکا بعد از جنگ که عمدتاً هم مشکل روحی و روانی است. یکی از فرماندهی می‌گوید ۲۲ سرباز در یک روز خودکشی کرده‌اند. روانشناس درمانگاه می‌گوید صدها هزار سرباز در نوبت کمک روانشناسان ارتش هستند و جالب است که دولت و ارتش حمایت جدی و مهمی هم از سربازان نمی‌کند. حتی به «سولو» خدمات نمی‌دهند و می‌گویند تو اصلاً جنگ نبوده‌ای!

زن و بچه‌های سربازان هم قربانیان ردیف دوم حضور سربازان ارتش در جنگ عراق هستند.

اما؛ اما نکته جالب فیلم اینجاست که با وجود همه مشکلات و مصائب، هیچکدام احساس پشیمانی از حضور در جنگ نمی‌کنند. آن‌ها به کاری که کرده‌اند بی‌اعتقاد نیستند، حتی ارتش یا دولت را هم سرزنش نمی‌کنند؛ بلکه از اتفاقاتی که در جنگ افتاد و می‌شد کاری کرد که مثلاً ایموری فلج یا داستر کشته نشود، رنج می‌برند.

به نظر می‌رسد هدف فیلم برانگیختن عواطف مردم نسبت به سربازان امریکایی اشغالگر عراق است. تماشای این فیلم به مخاطب احساس همدلی با سربازان و خانواده‌های آنها دست می‌دهد. اینکه باید قدر کسانی که برای «ما» به جنگ می‌روند و کشته و زخمی می‌شوند را دانست! اینکه جنگجوها نباید خودکشی کنند، اما اگر خودکشی هم کردند، درک‌شان کنیم و بدانیم که برای چه هدف بزرگی به این بلا مبتلا شده‌اند!

Thank You for Your Service یا از خدمات‌تان متشکریم را از جوانبی می‌توان #آژانس_شیشه_ای سینمای جنگ امریکا دانست. با این تفاوت که اینجا سربازان زخم خورده از جنگ از هیچ چیز جز خودشان گله ندارند.

می‌بینید هالیوود چطور در عرصه سینما مردمش را به رزمنده‌هایش نزدیک می‌کند؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۶ ، ۱۱:۳۳
احسان عابدی

یادداشتی برای فیلم اروند

دفاع مقدس ما با وجود گنجینه‌ای از سوژه‌ها و داستان‌ها و موضوعات مختلفی که در دل خود دارد، اما هنوز به اندازه حداقلی هم از آن بهره‌برداری هنری و فرهنگی نشده است. این ادعا آن‌جا ثابت می‌شود که تابستان سال 1394 زمانی که پیکر پاک 175 شهید غواص به کشور بازگشت و ولوله‌ای در دل مردم مومن ایران به راه انداخت، دست سینمای ما خالی بود و صدا و سیما فیلمی با این موضوع برای پخش نداشت! اگرچه دیرهنگام، اما بالاخره پس از ماه‌ها، کارگردان جوانی به نام پوریا آذربایجانی ادای دینی کرده و فیلم «اروند» را با موضوع شهدای غواص عملیات کربلای 4 در تاریخ سینمای ایران به ثبت رسانده است.

اروند را در حد خودش باید ستود. ستودن آن به دو دلیل است. یکی اینکه اولین فیلم با موضوع شهدای غواص است و می‌تواند باب فیلمسازی در این موضوع و با سوژه‌های بدیع‌تر را نوید دهد. دوم اینکه کارگردان جوان و کمتر شناخته شده‌ی سینمای ایران توانسته اثر قابل قبولی از خود به جای بگذارد و دومین ساخته سینمایی خود را با کیفیت نسبتاً خوب و اثرگذاری عرضه کند.

اروند در عین حالی که داستان آرامی دارد، اما کشش و هیجان خوبی هم دارد. مخاطب قرار نیست با یک فیلم جنگی مواجه شود و یا عملیات کربلای 4 برایش به تصویر کشیده شود. بلکه حکایت عاشقی را روایت می‎کند که 30 سال از دوستانش دور مانده و حالا هوایی می‌شود تا به منطقه عملیات برگردد و دوستانش را پیدا کند. دوستانی که به زعم او، مرواریدهای اروند هستند.

یونس جانباز اعصاب و روان است و در اواخر فیلم می‌بینیم که چگونه بر اثر شلیک‌های زیر آب دچار موج انفجار می‌شود و از خیل هم‌رزمانش جا می‌ماند. او که در آسایشگاه جانبازان اعصاب و روان نگه‌داری می‌شود، اصرار دارد همراه با گروه تفحص به منطقه جنگی عملیات کربلای 4 برود و مرتضی و حسین را پیدا کند. شیدایی یونس در سفرش به ام الرصاص به خوبی نشان داده می‌شود و مدام به خاطراتش از دوستانش فلش‌بک می‌زند.

اروند اگرچه نمی‌خواهد مخاطب را به چالش فکری و ایجاد دغدغه و خودخوری بیندازد که مثلاً «بعد از شهدا ما چه کرده‌ایم»، اما در دو سکانس، آن هم به صورت کلیشه‌ای و سر راست دیروز شهدا و امروز مردم را مقایسه می‌کند. یکی آن‌جا که یونس سوار ماشین است و با خانواده‌اش به خانه بر می‌گردد و پشت چراغ قرمز و زیر بارش باران، دو جوان در ماشین کناری در حال سیگار کشیدن هستند و صدای موزیک ماشین‌شان بلند است. این‌جا برای لحظه‌ای به صورت ناخودآگاه مخاطب جوانان دیروز و امروز در ذهنش تداعی می‌شود. سکانس بعدی هم وقتی است که یونس و فرمانده‌اش، حاجی مصطفوی وارد خاک عراق شده‌اند و در اتاقی در ام‌الرصاص آماده خوابیدن می‌شوند. یونس از حاجی مصطفوی می‌پرسد:

_ اگه اون روز، عاقبت امروز رو می‌دیدی، حاضر بودی بجنگی؟ اصلاً الان چی؟ حاضری دوباره بجنگی؟

_ تو چی؟ حاضری بجنگی؟

_ حاجی من 70 درصدم. هنوز 30 درصدم باقی مونده...

به جز این دو سکانس، که این دو هم کلیشه هستند، کارگردان نمی‌خواهد تلنگر به بیننده‌اش بزند و فکر او را آزار بدهد.

آذربایجانی هر چقدر در خلق صحنه‌ها موفق است، در بازی گرفتن از بازیگران توفیق چندانی نداشته است. بر خلاف نظراتی که درباره بازی خوب سعید آقاخانی اظهار شده، به نظرم انتخاب او برای این نقش خیلی هم مناسب نبوده است. هر چند آقاخانی تمام تلاشش را کرده است، اما در انتقال حس واقعی به بیننده ضعیف است.

در عوض، خلق صحنه‌ها بسیار خوب در آمده است. هم صحنه‌های زیر آب و هم فلش‌بک‌هایی که یونس به گذشته می‌زند و دوستانش را به یاد می‌آورد. صحنه طلایی فیلم هم که بستن دست‌ها و زنده به گور کردن غواصان است، اثرگذار شده است. هرچند ظاهراً بنای کارگردان این نبوده که محور فیلمش این صحنه باشد. در واقع باید گفت که این فیلم برای پرداختن توصیفی به چنین صحنه تراژیک و تاریخی، کوچک است. لذا کارگردان خیلی گذرا این صحنه را گرفته و نخواسته وارد عمق ماجرا شود. اما همین قدر هم اثرگذار شده و روضه‌ی فاش برای بیننده می‌خواند...

اما نمایشِ دو مورد در فیلم بدون توجیه به نظر می‌رسد و معلوم نیست چرا بر آن‌ها تاکید شده است. یکی وارد کردن بی مورد و بی نتیجه دوست دختر داشتن رزمنده جوان و بعد تکرار آن درباره سربازی که در منطقه پست می‌دهد و اتفاقاً هم‌نام همان رزمنده جوان است. و دیگری سیگار کشیدن چند تن از شخصیت‌ها. پسر اتیسمی یونس سیگار می‌کشد و مادرش از یونس می‌خواهد در این باره با او صحبت کند. حاجی مصطفوی در جنگ و لحظاتی قبل از عملیات سیگار می‌کشد و همچنان بعد از 30 سال سیگاری است. بدتر از این دو، سیگار کشیدن ستار، پسر شهید ایاز است که نه به چهره‌اش می‌آید و نه به شخصیتش! و معلوم نیست چه اصراری به تکرار سیگار کشیدن‌ها در فیلم بوده است.

اروند اگرچه شاهکار نیست، اما یک فیلم اثرگذار و دیدنی است. در سینمای فعلی ایران، تماشای اروند و امثال اروند غنیمتی برای جریان انقلابی است که البته نیازمند حمایت است.

انتشار در سایت سلام سینما

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۵ ، ۱۴:۰۴
احسان عابدی

روایت معروفی است که فاصله بین حق و باطل چهار انگشت است؛ از چشم تا گوش، یعنی از دیدن تا شنیدن. در این چند روز حرف و حدیث‌های فراوانی در تخریب و نقد و تحریم فیلم سینمایی «رستاخیز» شنیدم و در جریان پویش‌ها و تحرکات زیادی برای جلوگیری از اکران این فیلم قرار گرفتم که مخصوصاً مذهبی‌ها را به پیوستن به جمع معترضین به رستاخیز دعوت می‌کرد. اما حق را در این دیدم که بر اساس شنیده‌هایی چند از شبکه‌های بی در و پیکر اجتماعی و «شعر» شاعرانی بی نام و نشان موضع‌گیری نکنم.

در اولین روز اکران رستاخیز در یزد، فرصت تماشای آن از پرده سینما مهیا شد تا پس از «دیدن»، امکان ارائه نقد و نظر میسر شود و «ندیده» در رد یا تایید آن حرفی نزده باشیم.

جمله آخر را همین ابتدا بگویم: رستاخیز در مجموع فیلم متوسطی است که ایراداتی اساسی هم دارد، اما آن‌چنان که جوسازی منفی نسبت به آن شده، به این شدت قابل شماتت نیست.

گواه ادعای متوسط بودن فیلم این است که چیز جدید و خارق‌العاده‌ای در آن نیست. قصه که قصه کربلا است و نهضت سیدالشهدا(ع) با مایه‌ای افزوده از تخیلات نویسنده در روایت «بکیر بن حر» که نام و نشان چندانی از او در تاریخ نیست، به جز شهادتش در کربلا. تصویر نبردها هم خوب است، اما با تکنیک‌های امروز فیلم‌سازی دنیا، معمولی به حساب می‌آید. جلوه ویژه خاصی هم به کار گرفته نشده است. به جز خواب و خیالی که بکیر از طوفان دریا و کشتی متلاطم می‌بیند و صحنه شهادت سیدالشهدا(ع).

روایت رستاخیز

رستاخیز راوی ندارد، اما ناظری دارد به نام «بکیر بن حر بن یزید ریاحی» که فرزند حر معروف کربلاست. ظاهراً از زندگی و سرگذشت بکیر بن حر ریاحی قبل از عاشورا نقلی در منابع تاریخی نیست و تنها دو نقل مربوط به شهادتش موجود است. اما در سایت رسمی فیلم رستاخیز درباره او نوشته‌اند: «بُکیر ابن‌ِ‌ حُر که به عنوان پیکِ ویژه‌ی دربارِ دمشق انتخاب شده است، مامور رساندنِ نامه یزید به مدینه می‌شود. او که جوانی پُرشور و در جستجوی حقیقت است، در مدینه درمی‌یابد که حاملِ نامه‌ای است که در آن به قتلِ حسین(ع) فرمان داده شده است. بُکیر در مکه با افکار و اندیشه‌های امام حسین(ع) آشنا می‌شود...»

اینکه چرا به واقعه کربلا از این زاویه دید نگریسته شده و شخصیتی مبهم در نقطه ثقل داستان قرار گرفته است، واقعاً جای سوال دارد. شاید پاسخ کارگردان این باشد که برای بار داستانی فیلم و حضور یک راوی بیرونی که بتوان او را فرا تر از واقعیات تاریخی به تحرک درآورد، گزینه بکیر بن حر که هم در کربلا حاضر بوده و هم نام و نشانی از او در تاریخ نیست، بهترین گزینه است. البته این پاسخ از منظر فیلمسازی و داستان‌نویسی قابل قبول است.

اما در کنار شخصیت بُکیر، «حفص بن عمر سعد» هم هست که این دو درگیر رقابتی تنگاتنگ با یکدیگر می‌شوند و متاسفانه باید گفت رقابت حفص با بکیر در سرتاسر فیلم سایه گسترده و پررنگ شده است. تا جایی که اوایل فیلم، حدود 10 دقیقه به مسابقه این دو نفر در جمع سران کوفه و سربازان کوفی می‌گذرد که بودنش چیزی به فیلم نیفزوده و نبودنش هم خللی به فیلم وارد نمی‌کند. شاید به دلیل بار هیجانی در فیلم گنجانده شده است!

علاوه بر این، گاه گاه، نگاه‌های حسادت‌آمیز حفص به بکیر در فیلم نشان داده می‌شود که واقعاً وجهی ندارد و مخاطب را از اصل ماجرای کربلا خارج می‌کند. گویی دارد فیلم تقابل حفص بن عمر سعد با بکیر بن حر ریاحی را می‌بیند!

از جمله زواید دیگر فیلم، ماجرای برخورد بکیر با کنیزی است که زنگوله‌ای از خزانه یزید دزدیده و بکیر از یزید می‌خواهد کنیز زیبارو(!) را به او ببخشد. بعد هم کنیز را به پدر مقدسی در یک دیر مسیحی می‌سپارد. علت حضور این ماجرا در فیلم رستاخیز را نیز احتمالاً شخص کارگردان فقط می‌داند.

از جمله نقدهای اساسی‌ای که به نظرم به کارگردانی فیلم وارد است، انتخاب بازیگر برای شخصیت‌های تاریخی است. در ابتدای فیلم، معاویه پیرمردی با محاسنی سفید و با چهره‌ای نورانی نشان داده می‌شود.

نقش یزید و عبیدالله بن زیاد هر دو به بابک حمیدیان سپرده شده که به هیچ وجه نمی‌توان او را در قالب این دو شخصیت پذیرفت.

 انوش معظمی، بازیگر نقش شمر بن ذی‌الجوشن نیز واقعا اشتباه انتخاب شده است.

بدتر از اینها، شخصیت مسلم بن عقیل است که با گریم و چهره‌ای بدون معنویت و نه در شأن مسلم بن عقیل نشان داده می‌شود.

اما در باب چالش برانگیزترین موضوع فیلم رستاخیز، یعنی نشان دادن چهره حضرت عباس(ع)، علی اکبر(ع) و... نیز باید چند نکته را اشاره کرد:

اول اینکه طبق استفتاء از مراجعی مانند امام خمینی، آیات عظام خامنه‌ای، مکارم شیرازی، سیستانی، بهجت و... نشان دادن چهره ذوات مقدسه به شرطی که موجب وهن آنها نشود و شخصیت مقدس آنان را در ذهن مردم خدشه‌دار نکند و حرمت‌شان رعایت شود، اشکالی ندارد.(مجموعی از استفتائات در سایت رسمی فیلم رستاخیز منتشر شده است.)

در نسخه اکران شده فیلم رستاخیز، چهره حضرت ابوالفضل العباس(ع) مشخصاً نشان داده شده است. گویا در نسخه اولیه، حضرت علی اکبر(ع) نیز نشان داده شده که در نسخه اکران عمومی حذف شده و اگر هم چهره‌ای نشان داده می‌شود، نامی از شخصیتش برده نمی‌شود.

به نظر نگارنده، هم گریم و هم بازی بازیگر شخصیت حضرت ابوالفضل العباس(ع) خوب از کار درآمده است.

معترضین به فیلم گفته‌اند:«حضرت فردی زیبا رو، گردن کلفت و متکی به زور بازو نمایش داده شده است» که واقعاً این‌گونه نیست. متانت و ادب حضرت در فیلم نمایان است. ضمن اینکه هیچ جای فیلم «گردن کلفتی» و «اتکا به زور بازو» توسط ایشان به نمایش در نیامده است. در صحنه نبرد و دفاع از مشک آب حضرت مبارزه می‌کند و چندین نفر از سپاه یزید را می‌کشد که این مقدار و حتی بیش از این، واقعیت داشته و مگر می‌شود عباس بن علی را قدرتمند و مبارز نشان نداد؟! لذا به نظرم این ادعا، توهینی از سوی معترضین است به حضرت عباس(ع).

البته نشان دادن چهره ایشان می‌توانست در دفعات کمتری اتفاق بیفتد و لزومی ندارد گاه و بی‌گاه و بدون دلیل و دیالوگ، چهره‌ای از حضرت نشان داده شود.

علاوه بر این، از معترضین باید پرسید که مگر سال‌های سال نیست که در تعزیه‌خوانی‌ها و شبیه‌گردانی‌های ایران، تعزیه‌خوانان در نقش این ذوات مقدسه بازی می‌کنند و چهره‌شان هم مشخص است؟ تعزیه یک هنر تصویری است و فیلم نیز هنری دیگر در عرصه تصویر. چرا در این همه سال ایرادی از نشان دادن چهره حضرت عباس(ع) و علی اکبر(ع) و قاسم و امام حسین(ع) و... گرفته نشده است؟ باز اگر در این فیلم حساسیتی برای نشان داده چهره زیبا و درخور شأن از حضرات به کار گرفته شده، گاه در تعزیه‌ها دیده می‌شود که افرادی با چهره پیر و موی و محاسن سفید مثلاً در نقش حضرت علی اکبر(ع) بازی می‌کنند! یا تعزیه‌خوانی پیر و لاغر اندام، نقش حضرت عباس(ع) را ایفا می‌کند!

بدیهی است که نگارنده حساب مراجع عظام تقلید را از معترضین عامه این فیلم جدا می‌داند و نظرات آنها را محترم می‌شمارد و این پرسش‌ها از کسانی است که عمدتاً بدون دیدن فیلم و با راه انداختن کمپین و پویش و... علیه فیلم داد سخن می‌رانند.

 

ایرادات تاریخی فیلم

علاوه بر حضور اساسی شخصیت بکیر بن حر ریاحی در فیلم، در حالی که نام و نشانی از وی در منابع نیامده است، چند ایراد تاریخی دیگر به ذهن نگارنده می‌رسد:

  • ماجرای شهادت حضرت علی اصغر(ع) در اکثر مقاتل به صورت پرتاب تیر سه شعبه توسط حرمله بن کاهل نقل شده است، اما در فیلم رستاخیز، عمر بن سعد به گروهی از سربازانش دستور می‌دهد و آنها به صورت دسته جمعی تیر پرتاب می‌کنند و حضرت شهید می‌شود. ضمن اینکه این صحنه هیچ معنویت و اندوهی در پی ندارد. البته شبهه ریختن خون حضرت علی اصغر(ع) روی سم اسب، در نسخه اکران عمومی اصلاح شده و خونی که سیدالشهدا(ع) به آسمان می‌پاشند، به زمین برنمی‌گردد.
  •  
  • بیشتر مقاتل آتش زدن خیمه‌های اهل بیت را بعد از شهادت امام حسین(ع) نقل کرده‌اند، اما در فیلم، هنوز حضرت روی اسب در حال نبرد است که سپاه کوفه به خیمه‌ها حمله کرده و آنها را آتش می‌زنند.
  •  
  • رفتن حضرت عباس(ع) به علقمه و شهادت ایشان از جمله صحنه‌های حماسی فیلم است که واقعاً خوب از کار درآمده است. اما مشهور است وقتی حضرت بر زمین می‌افتند، در لحظه آخر با فریاد «یا اخا! ادرک اخاک» امام حسین(ع) را صدا می‌زنند و حضرت بالای سرشان حاضر می‌شود. اما در فیلم، پس از به زمین افتادن عباس(ع)، امام حسین(ع) دفعتاً ظاهر می‌شوند که بهتر بود فریاد یا اخای عباس بن علی(ع) نیز به تصویر درمی‌آمد.

احتمالاً ایرادات دیگری نیز از نظر تاریخی و استنادی به فیلم وارد باشد، اما باید این را هم پذیرفت که تمام وقایع را نمی‌شود در قالب یک فیلم 3 ساعته نشان داد. از سوی دیگر، از تمامی علما و مقتل شناسان و روضه خوانان خواهش می‌کنم فیلم را ببینند و اعلام نظر کنند، نه اینکه ندیده و بر اساس شنیده‌ها دست به نقد و تحریم فیلم بزنند.

کیفیت کاری رستاخیز

همان طور که اشاره شد، رستاخیز فیلم متوسطی است. شخصاً صحنه‌های مربوط به واقعه کربلا در فیلم «مختارنامه» بیشتر به دلم نشست تا فیلم رستاخیز. حتی این سوال برایم مطرح شد که چرا ساخت چنین فیلمی باید سال‌ها طول بکشد و میلیاردها خرجش شود؟ مگر چه اتفاق بزرگی در آن است؟

شبهات معترضین

بعد از تماشای فیلم، به بسیاری از ایرادات معترضین فکر کردم و متاسف شدم که چرا باید با مطالب بی‌پایه و گاه دروغ، دست به نقد و اعتراض زد؟ مثلاً گفته‌اند چرا کربلا کوهستانی نشان داده شده است؟ در حالی که تصاویر کوهستان مربوط به منطقه «ذوحسم» جایی که حر بن یزید کاروان امام را متوقف کرد، است و ربطی به کربلا ندارد.

یا مسائلی درباره حضرت علی اکبر و قاسم بن الحسن(ع) مطرح شده، در حالی که این دو بزرگوار در فیلم حضور ندارند و صحنه‌های مربوطه به آنها حذف شده است.

یا در نقدی جالب گفته شده که در صفوف نماز خیمه سیدالشهدا(ع) فاصله‌ای پنج متری بین صفوف و امام و ماموم دیده می‌شود که احتمالاً کارگردان برای بزرگ‌تر نشان دادن صفوف دست به این اقدام زده است!!

پایان

گرچه سخن از این فیلم هم‌چنان باقی است، اما کلام طولانی و از حوصله خارج شده است. باید یادآور شوم که نقدهای نوشته شده در این یادداشت، نقدهایی است که در هر فیلمی می‌توان مشاهده کرد و این یادداشت از باب معارضه یا مخالفت با فیلم رستاخیز نگاشته نشده است. به نظرم بهتر است فضا را بازتر کرد. قبول دارم که در یکی دو مورد تحریف تاریخ صورت گرفته، اما می‌توان این تحریفات را اعلام کرد. نه اینکه کارگردان را تهدید کرد و سینما را آتش زد و تجمع و تحصن راه انداخت و...! باور کنید با این وضعیت، هنرمندان از کار هنری مذهبی و عاشورایی ترسیده می‌شوند.

اما می‌خواهم ورای تمام این نقدها بر یک مساله تکیه کنم و آن اینکه واقعه کربلا و شهادت امام حسین(ع) همیشه با روضه و حزن و اندوهی جدانشدنی همراه بوده است. اما فیلم رستاخیز نتوانسته روضه‌ای مصور برای شیعه حسین(ع) باشد و این، کم انتقادی نیست...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۷:۰۵
احسان عابدی